خاطرات 14 -15 ماهگی
من و النایی و بابایی برای مراسم محرم رفتیم طبس خیلی خوش گذشت جاتون خالی
النا جدیدا خیلی خانم شده کفشای مامانشو میپوشه کیف منو برمیداره شال رو سرش میندازه و میره جلو آیینه خودشو نگاه میکنه و برای خودش دست میزنه
دوست داره از پله ها بالا پاین بره
خودش لیوان اب و میگیره واب میخوره
توی ماشین شیشه ماشین رو بالا پایین میکنه
هر چی ازش میپرسی میگه نه النا میای بغلم میگه نه میخوای بخوابی میگه نه و.........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی