النا فرشته کوچولوالنا فرشته کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

النا فرشته کوچولوی مامان و بابا

اولین عید نوروز النا

اولین عید نوروز النا جون به همراه مامانی وبابایی و خاله جونی ها و رکسانا جون طهورا جون ومرضیه جون  محمد خاله جون و دایی امین و مامان جونی وبابا جونی  در جزیره زیبای کیش تحویل شد خیلی به همه خوش گذشت چون النای کوچولوی ما امسال در کنار ما بود تا زیباترین سال نو را  با خنده های شیرینش برامون به ارمغان بیاره دوست داریم عزیزم خوشگلم انشاال.. سال خیلی خوبی داشته باشی با سلامتی شادابی و سربلندی ...
15 فروردين 1392

اولين هاي النا

اولين باري كه پاهاي كوچولوشو به اين دنيا گذاشت: 26 شهريور 91 اولين باري كه چشماي قشنگشو ديديم: 26 شهريور اولين زيارت امام رضا : 23 ابان اولين مسافرت خانوادگي:2 آذر به همراه مامان وبابا رفتيم طبس اولين  زيارت امامزاده : 4 آذر 91 امامزاده طبس اولين مجلس عروسي: عقد دايي جون 10 بهمن ولادت حضرت رسول اولین برف زمستونی :21 بهمن خیلی برف شدیدی بود اولين باري كه مرتب ميگفت بابا بابا: 10 اسفند النا 5 ماه و 14 روزش اولین باری که تو روروک راه رفت: 21 اسفند 91     ...
23 اسفند 1391

تولد النا جون

النا جون صبح زود ساعت 6:30 دقیقه مامان رو مجبور کرد که بره  بیمارستان با بابا علیرضا ومامان جونی همه با هم رفتیم بیمارستان بنت الهدی دختر کوچولوی ما ساعت 12:30 دقیقه پاهای کوچولوشو به این دنیا گذاشت و ما رو خیلی خیلی خوشحال کرد .... خدا جون متشکریم ...
12 اسفند 1391

اولين مسافرت به تهران با قطار

امروز چهارشنبه 2 اسفند 1391 ، النا مامانش و همراهي ميكنه تا قوت قلبي باشه  تا مامان امتحان phd رو خوب بده النا به همراه دايي رضا ،الاله جون خاله بهناز وخاله فرنوشي و مامان جون با ماشين دايي رضايي دارن ميرن تهران النا از همين الان با كنكور دادن آشنا ميشه   االنا وخاله جونيها وماماني با قطار برميگردن مشهد امتحان خوب بود چون النا با ما بود و النا براي اولين بار بود كه با قطار مسافرت ميكرد النا جون دوووووووووووووووووسسسسسسسسسسسستتتتت داريم ...
12 اسفند 1391

اولین مسافرت النا جون

اولین مسافرت النا جون اول آذرماه سال 91 بود النا جون به همراه مامانی وبابایی عمو حمید زن عمو راضیه وانسیه جون رفتیم طبس تا برای مراسم عاشورا تاسوعا اونجا باشیم
30 بهمن 1391

خاطرات النا جون 1 ماهگی

النا جون قشنگ مامان و بابا به زندگی ما تازگی و طراوت داده هر وقت چشمای قشنگشو باز میکنه کلی خنده و شادی رو به ما هدیه میده النا جون زردی گرفته و بابا جونیش برای اینکه دختر خوشگلمونو بیمارستان نبریم دستگاهش رو گرفت و با دکتر آوردیم  خونه براش نصب کردیم النا جون 3 روز زیر دستگاه بود ...
30 بهمن 1391